شاید اگر نمی‌ترسیدم این طور نمی‌شد.

احتمالا من هم مقصرم. شاید اگر نمی‌ترسیدم این طور نمی‌شد. شاید اگر نه سال پیش، در آن بعد از ظهر گرم  تیر ماه، در آن صف طولانی در خیابان نوفل لوشاتو، نترسیده بودم، امروز وضع بهتر بود.

حداقل ای کاش ترسم را نمی‌نوشتم. مگر نه اینکه کلمات انرژی دارند، شاید اگر ننوشته بودمش، امروز وضع بهتر بود. اگر آن روز موقع انتظار برای باز شدن آن در، همان طور که خسته و مضطرب،  زیر گرما به این فکر می‌کردم   که مهر ویزا در پاسپورتم می‌خورد  یا  آن کاغذ توضیحات را بینش خواهند گذاشت، دفتر یادداشتم را باز نمی‌کردم و ترسم را نمی‌نوشتم، امروز وضع بهتر بود.

«صف این آدم‌هایی که زیر آفتاب منتظر رفتن‌اند من را می‌ترساند. می‌ترسم یک روز همه‌ی ما صف بکشیم برای رفتن و این سرزمین بماند و این گرمای طاقت‌فرسایش.»

مگر نه آن که از هرچه بترسی سرت می‌آید؟ چرا ترسیدم؟ چرا نوشتمش؟ اگر نترسیده بودم شاید امروز انقدر گرم نبود، شاید برق بود، آب بود، اگر نترسیده بودم شاید امروز کیلومترها آن طرف‌تر، با خیال راحت شیر آب را باز می‌کردم بدون آن که صورت آن دختر سیستانی هر لحظه در نظرم باشد. اگر نترسیده بودم شاید امروز به این فکر نمی کردم که کاش می‌شد، واکسن را، برق را، هوای تمیز را، آسایش و رفاه و دل خوش را هم در چمدان، در همان بیست و سه کیلو پیچید و برد برای آنهایی که دل و جانت هستند.

احتمالا من هم مقصرم. شاید اگر نمی‌ترسیدم این طور نمی‌شد.  شاید اگر نترسیده بودم امروز وضع بهتر بود.

Loading

Ava

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *