به بن رسيده، راه بسته‌ايست زندگی

لال شده‌ام. از شمردن روزها خسته‌ام. اصلا از دستم در رفته کدام دوست، کدام عزیز، کدام آشنا روز چندم درگیری‌اش است. کدام مادر و پدر، کدام مادربزرگ و پدربزرگ چند درصد درگیری ریه دارند. من دستم نمی‌رود عکس مادربزرگ‌های از دست رفته را لایک کنم. دستم نمی‌رود کامنت بگذارم، دستم حتی نمی‌رود پیغامی بفرستم. ویدیوهای دختران افغان فقط اشکم را جاری می‌کند. من حتی دیگر دستم نمی‌رود برای کسی بنویسم «مواظب خودت باش». در مقابل هر شکایتی از زمانه بگویم «درست می‌شود»، «می‌گذرد». احساس حماقت می‌کنم وقتی اینها را می‌نویسم. کلمات معانی‌شان را از دست داده‌اند.

 «در اين خراب ريخته

كه رنگ عافيت از او گريخته

به بن رسيده، راه بسته ايست زندگی»

گیر کرده ایم در آنجایی از زمانه که سایه می‌نامدش «درنگ درد و رنج». حقیقت این است که ناامیدیم. ناامید مطلق. خیلی راه داریم تا بخواهیم برسیم به «رود بودن و در نشیب دره سر به سنگ زدن و رونده بودن». حقیقت این است که ما با هر یک از شهرهای افغانستان که به دست طالبان می‌افتد سقوط می‌کنیم. با هر تست مثبتی، با هر درگیری ریه‌ای، با هر دوز واکسنی که زده نمی‌شود، با هر عزاداری احمقانه‌ای‌ برای محرم، با هر دختر افغانی که از مادرش جدا می‌شود، با هر نفسی که بالا نمی‌آید سقوط می‌کنیم. 

ما هنوز در سیل حادثه‌ایم، همان جا که «زمين و آسمان ز هم گسيخت». هنوز چندین سطر مانده تا به آخر شعر برسیم،


«اميد هيچ معجزي ز مرده نيست

 زنده باش

حقیقت این است که ما ادای زنده‌ها را در می‌آوریم، هنوز خیلی راه داریم تا زنده بودن.

Loading

Ava

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *