کاش خدا، خدایی‌اش را ثابت کند

خیلی سال پیش که هنوز به روابط پیچیده‌ی خدا و بنده‌ای اعتقاد داشتم، یک بار با پدرم رفتیم مشهد و به توصیه‌ی دوستی، نذر کردم که برای اتفاقی که خودم هم می‌دانستم افتادنش بعید است در حرم دو رکعت نماز جعفرطیار بخوانم. اسم این نماز را فقط وقتی شنیده بودم که کسی نمازش خیلی طول می‌‌کشید. قبل از رفتن به حرم، نحوه‌ی خواندن نماز را از روی اینترنت پیدا کردم و نوشتم روی کاغذ. وقتی رسیدیم نماز ظهر تازه تمام شده بود و هنوز فرش‌های قرمز بزرگ صحن‌ها را جمع نکرده بودند. جابه جا خانم‌های با چادرهای گلدار، بعضی با بچه‌هایی دور و برشان، تسبیح به دست روی فرش‌ها نشسته بودند. گوشه‌ی خلوتی را پیدا کردم، جانمازم را پهن کردم و کاغذم را با یک مهر، کنار مهر اصلی‌ام نصب کردم و قربه الی الله را گفتم. به درصد اگر حساب کنیم، هنوز ده درصد از نماز را هم نخوانده بودم که احساس کردم اطرافم شلوغ شد، خادمان داشتند خانم‌هایی که نشسته بودند را بلند می‌کردند که فرش‌ها را جمع کنند. هول شدم، نماز را اشتباه خواندم و مجبور شدم از اول شروع کنم. فکر می‌کردم تا این همه فرش جمع شود، هنوز وقت داشته باشم. بار دوم به بیست درصدی نماز رسیده بودم که احساس کردم کسانی اطرافم ایستاده‌اند و منتظرند که من زودتر نمازم را تمام کنم تا فرش آخر را از زیرم جمع کنند. خبر نداشتند که جعفرطیار است! دوباره هول شدم و شمارش ذکرها از دستم خارج شد، سلام دادم و از روی فرش آمدم کنار تا خادمان حرم را بیشتر منتظر نگذارم، روی سنگ سرد دوباره نیت کردم. بار سوم که به نمی‌دانم چند درصدی کامل شدن نماز رسیده بودم، از سجده که بلند شدم دیدم کاغذم را باد برده… بیخیال نماز شدم و بار چهارم را شروع نکردم. اما وقتی با نا امیدی و دست و پای یخ کرده بلند شدم و اطرافم را نگاه کردم، تصویر قشنگی دیدم، صحن بزرگ خالی، که در آن  گًله به گًله، فرش‌های قرمز لوله شده‌ای بود که روی هم سوار گاری‌ها کرده بودند.  شبیه دسته‌های گل رزقرمز یا حتی شبیه شیشه‌های شراب قرمز چیده شده روی هم در شرابخانه.

.

این روزها حال تک تک ما شبیه حال آن روز من  در حرم است. هیچ چیز دست ما نیست و می‌دانیم که افتادن اتفاقی که می‌خواهیم بعید است، اما هر کدام به نوع خودمان سعی می‌کنیم نماز جعفرطیار را بخوانیم و امید داشته باشیم. کاش وقتی نا امید و سرد، جعفر طیارمان را نصفه کاره رها کردیم، چند نفر آمده باشند غم‌هایمان را مثل همان فرش‌ها از زیر پایمان کشیده باشند بیرون، لوله کرده باشند و گذاشته باشند یک گوشه. کاش خدا، خدایی‌اش را ثابت کند و با همان جعفرطیار نصفه نیمه‌، حاجتمان را بدهد.

Loading

Ava

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *