کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد

اولین باری که مامانم آمد پاریس پیشم، برای خودش یک سیم کارت گرفت که وقتی من دانشگاه بودم و زمان‌هایی که با هم نبودیم همدیگر را راحت پیدا کنیم. از این خط‌های ارزانی بود که دوساعت بیشتر مکالمه نداشت، ولی نگهش داشته بودیم که هر بار آمد نگران نداشتن تلفن نباشد. سیم کارت را گذاشته بود داخل یک گوشی قدیمی که روی آن واتس‌اپ ریخته بود، و با همان شماره  یک اکانت جدید ساخته بود که عکسش عکسی بود که خودم یک بار در زمستان، وسط یکی از خیابان‌های پاریس ازش گرفتم. پالتوی مشکی تا سر زانو پوشیده بود، شال گردن مشکی و خاکستری‌اش را نرم پیچیده بود دور گردنش و موهای کوتاهش کمی با باد جابه‌جا شده بود، که قشنگ‌ترش کرده بود. دست‌هایش در جیب پالتو بودند و یک‌وری من را نگاه کرده بود و خندیده بود. اسمش را روی موبایل خودم ذخیره کرده بودم: مامان پاریس. چند سال بعد که از پاریس رفتم، ابونمان آن خط  تلفن هم قطع شد ولی من شماره را از روی موبایلم پاک نکرده بودم.

چند روز پیش که از روی لیست واتس‌اپ دنبال شماره‌ای می‌گشتم، چشمم خورد به اسم «مامان پاریس» و عکسی که عکس مامانم نبود. عکس یک دختر فرانسوی بود، با  پوست گندمی و چشم‌های عسلی و موهای مشکی کوتاه فر. پوست گندمی و چشم‌های عسلی‌اش که خود مامانم بود، موهایش هم مثل همان عکس قدیمی مامانم در همین سن و سال بود، همان عکسی که در آن دامن آبی بلند پوشیده بود و موهایش را فر شش ماهه کرده بود. عکس دختر روی واتس‌اپ، شبیه جوانی‌های مامانم بود، انقدر شبیه که فکر کردم احتمالا چند سال بعد دختری به دنیا میاره که اسمش رو میذاره آوا، آوایی که بیست و چند سال بعدش، از مامانش که پالتوی مشکی تا سر زانو پوشیده و شالش رو نرم پیچیده دور گردنش و یک وری به دوربینش می‌خنده، وسط خیابون‌های پاریس عکسی می‌گیره. عکسی که می‌شه عکس پروفایل واتس‌اپش.

Loading

Ava

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *