اینجا قسمت اول کنسرت تمام شده بود و فقط خودش و یحیا روی صحنه بودند. یحیا داشت آب میخورد و خودش داشت از حاضرین تشکر میکرد که ۶۵ دقیقه در سکوت کامل نشستند و او را گوش دادند که عزاداری کرد. از اینکه این پروژه یکی از ریسکهای بزرگ زندگیاش بوده است گفت. اینکه مردم به او اعتماد کردهاند و در جمعآوری پول برای این پروژه به قول خودش شرمندهاش کردهاند. از شخصی نام برد که بعد از اینکه ایمیلهای جذبِسرمایه برای پروژه فرستاده شده بود، اولین کسی بوده که «بر چلهی کمان اشک» را حمایت کرده است. شخصی که دقیقا آن وسط، ردیف دوم روبهروی خودش نشسته بود و تمایل نداشت که نامی از او برده شود. اما نامجو گفت امیدوارم این هنرمند بزرگ بیادبی من برای بردن نامش را ببخشد و از شهرام شبپره تشکر کرد. بعد با همان طنز خاص خودش که ناشی از هوش فوقالعادهی اوست ادامه داد که ای مردم کنسرتهای آینده را بیایید، دیگر همان راک خواهد بود، بعد خطاب به مردم گفت مرسی که ساکت نشستید و من داد زدم، نروید بگویید این یارو کنسرت میگذارد بعد وسط کنسرت می خوابد روی زمین.
هوش و جسارت فوقالعاده همراه با اطمینان کامل به کاری که میکند، تا جایی که خودش میگوید در هیچ شبکهی اجتماعیای ارتباط مستقیم با مردم ندارد چرا که نظری که مردم میدهند نه که برایش مهم نباشد، که آنقدر به خودش مطمین است که اثری روی کارش ندارد (که این مردم همانهایی هستند که تکههای ویدیوی کنسرتهایش را جدا میکنند و برای هم میفرستند و میگویند این نامجو همان است که صدای سگ و گربه درمیآورد). این در حالیست که آنقدر افتاده است که در ویدیویی که برای جذب سرمایه منتشر کرده بود، برای اینکه آدرس سایتش را بگوید، از آوردن نام خودش ابا کرد و گفت: اسمِ من دات کام.
«برچلهی کمان اشک» عزاداری است. عزاداری برای مردهای که در راه ابریشم از شرق به غرب برده میشود. در قسمت اول این کنسرت محسن نامجو وسط نشسته بود و چهار زن سفیدپوش در اطرافش میچرخیدند و میرقصیدند (نه از آن نوع رقصی که در شادیها بلکه آن نوع حرکات موزونی که در عزا و در حین سوگواری انجام میدهند). نامجو نعره زد، جیغ کشید، داد زد، ضجه زد، مویه کرد، خودش را به زمین انداخت و بلند شد، خواند… و در تمام اینها ظرافت موسیقایی را نشان داد. نشان داد که در ضجه زدن نیز موسیقی هست. مویه را آهنگین انجام داد. غم درونی تک تک حاضرین را نعره زد و اجرا کرد. برای من یکی از فراموش نشدنی ترین حس هایی بود که در زندگی ام تجربه کردم. محسن نامجو بدون شک یکی از معدود انسانهایی است که به هم عصر بودن با او افتخار میکنم.