خونهی ما توی تهران یه خونهی شمالی جنوبیه توی یکی از کوچههای بین جردن و ولیعصر. اتاقهای خونه، جنوبِ ساختمون، از شرق تا غرب ردیف شدن و شرقیترینشون اتاق مامان بابامه که روی ضلع شرقیش یه انباری دراز و باریکه. توی انباری از میز اتو و جاروبرقی و رختخوابهای اضافه و لباسهای زمستونی هست تا هر چیزی که قراره موقتا جلوی چشم نباشه، مثل کیسههای لباسهای بخشیدنی – و گاهی نبخشیدنی-.
دیشب مامانم داشت این انباری رو مرتب میکرد و میز اتو رو جابهجا کرده بود که من پشتش یه در پیدا کردم. درِ واقعی که نه، بیشتر شبیه پنجرهای بود که تا روی زمین ادامه داشت. باز میشد وسط خیابون مقصودبیک و از اون طرف ایستگاه اتوبوسها و منارههای امامزاده مشخص بود. در حقیقت سرتاسر جردن و مدرس و فرشته جمع شده بود توی هم و خونهی ما افتاده بود روی زاویهای که خیابون ولیعصر و مقصودبیک، گوشهی میدون تجریش با هم میسازن. بهترین اتفاق دنیا. اینجوری هر لحظه که بخوام حال و هوام عوض شه لازم نیست تا سر کوچه برم و اتوبوس سوار شم. حالا فقط باید پامو از این پنجره بذارم بیرون تا به تجریش برسم. فقط امشب باید یه در دیگه پیدا کنم. یه دری که از توی فیستایم باز بشه به خونمون.