کاش می‌شد مهاجرت نکنیم، به جایش کوچ کنیم، دسته جمعی.

مهاجرت شبیه به مردن است. شبیه آن رویای زیبایی که از مردن می‌سازند. همان که وقتی بمیری، می‌روی به آن جهانِ بهترِ بدونِ درد و غم. نهرهای روانِ عسل و آسایش، و همان تصویری که معمولا یکی از اقوام، همان شب اول از مرده خواب می‌بیند: با لباس سفید در باغ پر از میوه، در حال خندیدن. اما اگر همان مرده، در همان حالِ آسایش، با همان لباس سفید، یک نگاه به پایین بیاندازد و ببیند که روی زمین اطرافیانش در چه حالی هستند، خوشی‌اش حتما ناخوش می‌شود.

مهاجر بودن در کشور جهان اولی که حالا جشن‌های پایان کرونا  می‌گیرد و ماسک و الکل در آن از مد افتاده، شبیه مردن است وقتی از دور، خانواده و دوستان و عزیزانت را می بینی که وسط موج پنجم گیر کرده‌اند.  شبیه مردن است وقتی دستت از عزیزانت کوتاه است، وقتی مادرت مریض می‌شود و نیستی که کنارش باشی و فقط از آن قاب چهارده در هفت سانتی نگاهش می‌کنی و روزها را می‌شماری تا خوب شود. وقتی سرزمینت، مردمت از تشنگی کشته می‌شوند و تو همان‌طور که از کنار استخر و صدای شادی بچه‌ها می‌گذری، ویدیوهای مظاهرات سلمی را نگاه می‌کنی و بغضت می‌گیرد.

مهاجرت شبیه مردن است وقتی تک و تنها وسط آسایش و آزادی و رفاه باشی. کاش می‌شد مهاجرت نکنیم، به جایش کوچ کنیم، دسته جمعی. ما و گاومیش‌ها سگ‌ها و گربه‌ها و پلنگ‌هاو همه و همه، جمع کنیم برویم سرزمینمان را جای دیگری پهن کنیم.

Loading

Ava

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *