از وقتی که یادم هست لحظه ی تحویل سال خیره می شدم به ماهی های قرمز سر هفت سین. حتی یک عکس هم از بچگی هایم دارم که سه یا چهار ساله ام، تحویل تمام شده و داریم عکس های کنار هفت سین را می گیریم ولی من هنوز خیره ام به تنگ ماهی ها. دلیلش این بود که منتظر بودم لحظه ی تحویل سال ماهی ها از آب بپرند بیرون. فکر میکنم مادرم اولین بار این را برایم گفت. که ماهی قرمز، لحظه ی تحویل از آب بیرون میپرد. از خوشحالی احتمالا یا از هیجان. به نظرم قشنگ ترین اتقاقی بود که ممکن بود در لحظه ی باشکوه تحویل بیفتد. رویای کودکی ام دیدن پرش ماهی ها هنگام تحویل سال بود. در ذهنم یک تصویر سینمایی از آن ساخته بودم. هر سال نوروز به شوق دیدن پریدن ماهی ها سر هفت سین مینشستم.
چند سالی داستان ادامه داشت ومن هیچ وقت پریدن ماهی ها را ندیدم اما همچنان منتظر بودم. تا این که مادرم راهی پیدا کرد تا چشم من را لحظه ی تحویل سال از تنگ ماهی ها بردارد. گفت موقع تحویل باید همه ی اعضای خانواده داخل آینه به هم نگاه کنند. کار من سخت شده بود، یک چشمم به آینه بود و چشم دیگرم به تنگ بلوری. بزرگ تر که شدم برای خودم این طور تصور کردم که ماهی ها آنقدر سریع می پرند که من پریدنشان را نمیبینم.
با اینکه چند سالی است ماهی نمیخریم، اما هنوز هم تصویر ذهنی من از تحویل سال پریدن همه ی ماهی های قرمز است. همه ی ماهی هایی که در تشت های بزرگ قبل از عید کنار خیابان و جلوی مغازه ها هستند، لحظه ی تحویل به فارق از خانه ای که سر هفت سینش رفته باشند، همه با هم می پرند. و این با شکوه ترین اتفاق نوروز است.
ماهی ها می پرند. لحظه ی تحویل سال، دقیقا همان وقتی که ما در آینه به هم نگاه میکنیم ماهی ها می پرند بالا تا اشک شوقشان از آن بالا چکه ی کوچکی بکند و بچکد درون تنگ. ماهی ها آن قدر سریع این کار را می کنند که شاید هیچ وقت پریدنشان را نبینیم. قشنگی رویا به همین است. بودنش در عین نبودن. که اگر محقق شود دیگر رویا نیست اما دلیل نمیشود که زنده نگهش نداریم، آن هم رویاهای زیبای کودکی را. با رویا باید زندگی کرد و از دور از زیبایی اش کیف کرد.